سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاهراه اندیشه آرمان
شاهراه اندیشه آرمان شاه راه ها+تفکر+هدف=شاهراه اندیشه آرمان 
قالب وبلاگ

چندوقت پیش به دلایلی یکی از آشناها من را برای انجام کاری به یک هتل در مشهد خیابان امام رضا معرفی کرد

گفتگوی اولیه من با مدیر اون هتل جهت کار مسمر ثمر بود فقط به قول اون مدیر باید حاج آقا هم تائید میکردند حالا این حاج اقا کی بود را میگویم.

خود هتل را یک شرکت معتبر با اعتبار زیاد خریداری کرده بود واین آقا را به عنوان پیمانکار قرار داده بود و تعداد بیست و شش اتاق از مجموع هفتادوخورده ای اتاق آن هتل را جهت هزینه ها به پیمانکار داده بود.

این هزینه ها شامل خرید موارد هتل و پرداخت حقوق پرسنل تعریف شده بود.

حالا این پیمانکار همان حاج آقا میباشد که اول ذکر کردم که هیچ شباهت آداب و رفتاری به حاج آقاهایی که در اذهان ما جای دارد را ندارد_از خصوصیات اخلاقیش توصیف نکنم بهتر است برای مثال مصرف بالای سیگار به دلیل اعتیاد شدید به مواد مخدر-بددهان بودن و از همه مهمتر خسیس بودن حالا چرا حاج آقا صداش میکردند به قولی الله و اعلم.

این حاجی پیمانکار هتل اشراف کامل به پرسنل دارد برای مثال برای جذب نیرو-صدورچک-رزرو-مالی و ............

اون مدیری هم که من دیدم پسر حاج آقا بود البته یک مرد فهمیده و مودب ودر آخر حسابدار هتل که به عبارتی بازوی قدرتمند مدیر در هتل به جهت مسائل مالی میباشد دختر حاجی بود تا اینجا رسیدیم به بحث مدیریت خانوادگی در هتل که ازین موارد بسیار میتوانم برایتان تعریف کنم.

مشکلات این هتل خیلی زیاد بود برای مثال هتلی در هشت طبقه که هفت طبقه آن جهت اسکان مسافر است.

دارای 2 طبقه پارکینگ---یک لاندری---رستوران و آشپزخانه میباشد کلاًسیزده تا شانزده نفر نیرو داشت باورکنید به شانزده نفر هم نمیرسند.

شما یک فرانت آفیس خیلی خیلی معمولی را در نظر بگیرید سه نفر برای سه شیفت هشت ساعته کار و یک آف پرکن نیاز است حالا شما ببینید این هتل کلاًدونفر پذیرشگر داشت..یا خانه داری در هفت طبقه که هرطبقه نیاز به یک یا دو نفر اتاقدار دارد بدون نیروی آف و مرخصی باید بین هفت تا چهارده نفر نیرو جهت خدمات در حد متوسط داشته باشد اما اون هتل به اصطلاح سه ستاره کلاًسه نفر خانه دار داشت.

از جاهای دیگه مثل رستوران و اشپزخانه که نگم بهتر است.

با این اوصاف شما فکر کنید این هتل چگونه اداره میشود.

خانواده پیمانکار هتل که به عبارتی نقش آنها راه اندازی هتل و جوابگویی به مهمانان و کنترل هزینه ها را دارند در بدو کار با اشتباه کارشان را شروع کرده بودند همین بود که در نه ماه اول کارشان سود که نکرده بودند هیچ نزدیک به کلی ضرروزیان هم داده بودند به قول حاجی پیمانکار کلی از جیب خوردند.

اما اشتباهات آنها:در بدو ورودشان از افراد همان مجموعه استفاده کرده بودند که این هم خوب بود هم بد خوب ازین جهت که کارمندان مجموعه به نحوه کار در آن هتل آشنایی داشتند و میتوانستند به خوبی به مدیران جدید کمک کنند و بد از آن جهت که خودرا کاملاًمتعلق به آن هتل میدانستند که همین مسئله باعث ضرربه مدیران جدید میشد از آن جهت که اگرکاریکه انجام میدادند خارج از چهارچوب هتلی بود مدیرانی که آمده بودند و اطلاعاتی از صنعت هتلداری نداشتند متوجه نمیشدند و این مسئله خود ضرروزیان مالی و کاری برایشان داشت.

اینگار در ماه های اول مدیران جدید یاهمان خانواده حاجی پیمانکار همون شرکت بزرگ متوجه شدند که اینکاره نیستند و دارند ضررمیدهند لذا اقدام به ریزش نیرو کردند یعنی با خیلی از نیروهای شاغل در هتل تسویه حساب کردند تا به قولی با کمترین نفرات بهترین خدمات رسانی را داشته باشند که این مسئله باعث شده بود خدمات قابل توجهی به مهمان ارائه نکنندچنانچه هم مهمانان شرکتی که پیمانکارش مدیران آنجا بودند ناراضی بودند وهم مهمانان قدیمی هتل که قبلًاز آنجا استفاده کرده بودند شما مهمانان جدید و تازه وارد هم به این جمع اضافه کنید.

درکنارش کارمندان مجموعه که حالا از نصف هم کمتر شدند به صورت خودجوش به این نتیجه رسیدند حالا که مدیر هتل برای ما دل نمیسوزاند ماهم روند کاری را عوض کرده و کمتر کار میکنیم و با توجه به حقوق کم و دیر دریافت کردن آن مایحتاج زندگیمان را از همین هتل در می آوریم.

حال شما در نظر بگیرید از مرغ و گوشت و برنج و ادویه که در آشپزخانه کم میشد..کره و مربا و عسل و .....در رستوران...شامپو و صابون و مسواک در خانه داری و از همه مهمتر کسری حساب ماهیانه در پذیرش هتل که معلوم است اینها کجا رفتند ولی همان کارمندان بلد بودند چطوری ماست مالی کنند.

حال مدیران هتل که روزی آنجا را سه ستاره تحویل گرفتند خدماتی در حد یک مهمانپذیر شاید ممتاز ارائه میکردند با این تفاسیر که خرج بالایی میکردند زیرا پول آب و برق و گاز و تلفن سه ستاره می آمد و به علت کمی بودجه که داشتند خریدها را به روز رساندند و چک آینده میدادند که بازهم عقب تر میافتادند.

پس چاره کار استخدام کسی بود که به نوعی هزینه ها را کنترل کرده و فروش هتل را بالا ببرد همین شد که آنها بعد از ملاقات با من درصددجزبم قرار گرفتند و با من تماس حاصل کردند.

در این تماسها قراری فیکس شد و ملاقاتی صورت گرفت تا فرداش که کارم را شروع کنم.

در همان ابتدای کار با توجه به اینکه شب نیز در هتل دیگری مشغول کار بودم اما با انگیزه مضاعف اول به جهت منافع مالی خودم و ارتقاء کاری و بعد هم کمک و خدمت به حبیبان الهی و مدیران مجموعه تلاش خود را صد چندان کردم.

روز اول کاری من در این مجموعه درهم ریخته مصادف شد با آخرین روز همکاری پسرحاجی پیمانکار یعنی آقای مهندس چون ایشان بنابه دلایل شخصی باید به تهران سفر میکردند.

پس مرا در مجموعه معرفی کرده و تمام اختیارات را به قولی به من دادند و کارم را شروع کردم.

درهمان ابتدامتوجه نگاه های سنگین کارمندان شدم و درصددبرآمدم به آنها نزدیک تر شوم...خیلی مینالیدند و از حاجی بد میگفتند و درکنارش هم مهمانان که واقعاًاز خدمات ارائه شده راضی نبودند.

خیلی توجهم را جمع کردم و دیدم الله اکبر چه دزدیها که اینجا توسط پرسنل نمیشود.

تمام صورت هزینه ها را بدون اینکه کسی متوجه شود دنبال کردم.از همان خیاری که در بازار میتوان به کیلویی زیادش دوهزار تومان بگیرید که مامورخرید هتل کیلویی چهارهزارو پانصد تومان خریده بود تا جزیات عملکرد حسابهای صندوقداران که همان پذیرشگران بود که بیشتر به جای دریافتی از مهمان آزاد هتل پرداختی داشتند!!!!بله پرداختی به مهمان آنهم در شرایطی که مهمان خیلی کم در هتل بوده ....یعنی عدم پرکردن اتاقها و نداشتن قدرت فروش"""پرداختی به مهمانی که در هتل نبوده"""این فاجعه بود زیرا مدیران مجموعه یعنی همان پیمانکاران بدون توجه به این مسائل فقط در حال گرفتن وام و غرض جهت پرداختهایشان بودند و اصلاًتوجهی به این امر نمیکردند در خلال موضوع که پرسنل متوجه شدند که من از نیتهایشان و عملکردشان تا حدودی با خبر شدم سعی کردند به نوعی کاری کنند که در مجموعه نباشم.

از گوش به حرف ندادن شروع شد و به سرکشی رسید طوریکه روانشناسی مدیریتی هم جواب نمیداد.

من یک نامه خلاصه وار برای حاجی نوشتم و قطع همکاری خودم را اعلام کردم که در این چهارروزمتوجه مسائلی شدم و......ومتاسفانه پرسنل همکاری نمیکنند و قول دادم فقط در مورد پرکردن همان بیست و شش اتاقشان از بیرون مجموعه همکاری کنم و از فرداش نرفتم.بعد از آن تماسهای مکررحاجی پیمانکار با من باعث شد یکبار دیگه به ملاقات ایشان برم بعداز تمام گفتگوها ایشان گفتند از همه چیز مجموعه آگاهند و جالب اینه که قبول هم دارند اشتباه کردند و قبول دارند مشکلات پرسنلشان را اما ترس اینکه تعدیل نیرو داشته باشند در وجودشان کاملاًمشخص بود زیرا خیلی از پرسنل آنجا با مدیران شرکتی که ختل را خریداری کرده بودند سروکار داشتند---قرار شد من مجددبا آنها همکاری کنم و رجیسترهای سال گذشته را بررسی نمایم تا نوع سوددهی آنها مشخص شود.

اما متاسفانه اطلاعات کافی نداشتم زیرا پذیرشگری که آنجا در شیفت صبح کارمیکرد و میکنه اجحاف کامل به حسابها داشت و به محض اینکه حسابی را میخواستم چک کنم با حرکتهای مختلف مانع میشد.

نامه ای پیدا کردم در آرشیو فایلهای سیستم که موقعیت جغرافیایی هتل را نشان میدادمساحت-اتاقها –اماکن و ........این خیلی خوب بود زیرا با وجود دانستن آنها و هزینه ها سودوزیان راحت تر پیدا میشد اما متاسفانه همان موقع آنقدر اون پذیرشگر رواعصابم راه رفت که از کوره در رفته و با او درگیری پیدا کردم و با حالت قهر از هتل بیرون آمدم و با حاجی تماس گرفتم که چهارروز قبل و دو روز هم الان اینجا بودم و پول شش روز کارم را میخواهم.

بنده خدا حاجی پذیرفت و چیزی نگفت حالا اینکه کی این پول را بده خدا میداند.

اما چیزی که من را به هم ریخت عدم لیاقت خیلی از پرسنل در قبال مدیران دلسوز بود و اینکه مردی خانوادگی درصددسوددهی باشند ولی به جهت پرسنل نالایق موفق نباشند.

بی کفایتی مدیریت از پایه است اگر از همان ابتدا به ساکن دوروبرخود را از نیروهای با کفایت پرکنیم در آینده نزدیک بهره بری بیشتری داریم تازیان بیشتر من به مدیر اون مجموعه هم گفتم در آینده میفهمد چه ضررهایی کرده.

نمیخواستم بگویم کدام هتل اما فقط اشاره میکنم به آدرس آنجا هتلی مثلاًسه ستاره در مشهد خیابان امام رضای هجده که حالا شاید بتوان گفت در حد یک زائرسرا هم نیست.


[ دوشنبه 93/1/11 ] [ 2:9 صبح ] [ وحید زرکوب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاء وحید زرکوب....تخلصم مصباح است... در بیست و شش فروردین هزاروسیصدوشصت به دنیا آمدم اما در شناسنامه بیست و هفتم ثبت شده است....... جنگ را به خاطر شغل پدرم که نظامی بودند خوب درک کردم ..... درس جلوی تلویزیون خواندن هنوز از ذهنم پاک نشده....سریال اوشین همان سالهای دور از خانه...لینچان یا جنگجویان .......یادش بخیر دیدنیهای شبهای یکشنبه.... دوران ابتدایی درس را در مدرسه هدف روبه روی کاخ مرمر در تهران گذراندم... راهنمایی و دبیرستان را اما در نزدیکی محله خودمان قصرفیروزه یک بودم.... دوستانم کم هستند اما گلچین میباشند...از هرطیف و شغلی دوستی دارم.... رک_عاشق نوشتن رمان و مطالعه در زمینه های مختلف..... متنفر ازدروغ...اهل بحث ....اکثرا خودرای از ویژگیهای شخصیتی من است... عاشق دیده شدنم همینه که در دنیای مجازی همه جا اسمی از من هست.... اولین وبلاگم را 1382نوشتم که هنوز ادامه دارد... ....اهل ریا و نیرنگ و فریب نیستم و از این قبیل آدمها بدم میاد... .با اعتقاداتم زنده ام و به نظرم اگر 30یا40سال زودتر به دنیا می آمدم الان یه شاملو یا سهراب بودم چون آن زمان دنیای مجازی نبود و اشعار و نگارشها هم حقیقی بودند و چاپ آثار کم بوده و شهرت و معروفیت زودتر به انجام میرسیده....... عاشق همسر و فرزندم هستم......... به دوستی که یا علی بگوید جان هم میدهم..........و....غیره و ذلک......... خلاصه ای از من که بیشتر مرا بشناسید.... وحیدزرکوب...مصباح
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 122542

سیب تم